(لطفا نظرتونم بگید)

بچه که بودم آرزوهام توی سه چیز خلاصه می شد
"بستنی","پیتزا",خانه ی سکلاتی"
اون موقع ها دوست داشتم زودتر بزرگ بشم و برم مدرسه,تا بتونم درس بخونم و مشق بنویسم.وقتی رفتم کلاس اول دبستان دلم می خواست زودتر برم کلاس دوم تا منم مثل کلاس دومی ها سر به سر کلاس اولی ها بذارم.
وقتی رفتم کلاس دوم دلم می خواست زودتر برم کلاس سوم تا برام جشن تکلیف بگیرن و منم بتونم نماز بخونم.وقتی رفتم کلاس سوم دلم می خواست برم کلاس چهارم تا بتونم با خودکار مشقام و بنویسم.
رفتم کلاس چهارم;برای اینکه بتونم منم ارشد مدرسه باشم دلم می خواست برم کلاس پنجم.رفتم کلاس پنجم;برای اینکه از شر مشق نوشتن که یک روزی آرزوم بود خلاص بشم دلم می خواست برم راهنمایی.
رفتم راهنمایی اما دلم می خواست برم دبیرستان تا بزرگ بشم و دیگران
روم حساب ویژه باز کنن.
این روزها هم گذشت و من دلم می خواست زودتر از چیزیایی که یک روزی آرزوم بود مثل:دبستان,مشق,درس و... رها بشم و به چیزای بیشتری برسم.
سالها و سالها گذشت و من بزرگ و بزرگ تر شدم تا به دوران پیری رسیدم و الان آرزوی من این است که به روزگاری برگردم که آرزوی من فقط در این سه چیز خلاصه می شد:

 
"بستنی" , "پیتزا" , "خانه ی شکلاتی"
 
 
 

نویسنده:

 

 

 

 
منبع:
نودهشتیا